زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
دسـتی به چـشم های ترم خـورد بیهوا سر نیزهای به بال و پرم خورد بیهوا از جانب یـهـود بـبـین پـارههای سـنگ از چـند زاویـه به سـرم خـورد بیهـوا بابا هنوز خون تو بر نعـل اسب هاست این مُهـر سرخ بر کـمرم خورد بیهوا پهلـوی من شکـسته شد و عمه پـیر شد بسکه لـگـد به اهل حـرم خـورد بیهوا وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست انـگـار تـیـر بر جـگـرم خـورد بیهـوا عمه گرفته چشم مرا، فکر کرده است! بابا به تـشت زر نـظـرم خـورد بیهوا قصد زدن نداشت، فقط ناز کرده است! مردی که چکمهاش به سرم خورد بیهوا |